جدول جو
جدول جو

معنی مه جبین - جستجوی لغت در جدول جو

مه جبین(دخترانه)
زیبارو، دارای پیشانی سفید و زیبا، آنکه پیشانی اش مانند ماه درخشان است، مه (فارسی) + جبین (عربی)
تصویری از مه جبین
تصویر مه جبین
فرهنگ نامهای ایرانی
مه جبین
آنکه پیشانیش مانند ماه تابان باشد، کنایه از زیبارو
تصویری از مه جبین
تصویر مه جبین
فرهنگ فارسی عمید
مه جبین(مَهْ جَ)
آنکه پیشانی وی مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه پیشانی سپید و درخشان و دلکش دارد. ماه جبین. (یادداشت مؤلف) :
دانم که مه جبینی ای آسمان شکن
اما ندانم آنکه چه لشکر شکسته ای.
خاقانی.
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین.
حافظ
لغت نامه دهخدا
مه جبین
کسی که پیشانیش مانند ماه (قمر) درخشان باشد معشوق زیبا روی: خورشید نماینده بتی ماه جبینی کافور بنا گوش مهی مشک عذاری. (سنائی. چا. مصف. 324) ماه پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
مه جبین
پری رخسار، پریرو، خوبرو، زهره جبین، مه رخسار، مه لقا، مهوش
متضاد: بدمنظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه جبین
تصویر ماه جبین
(دخترانه)
ماه (فارسی) + جبین (عربی)، مه جبین
فرهنگ نامهای ایرانی
(لَ بُ)
ده کوچکی جزء دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع در 36هزارگزی شمال باختری ماه نشان. دارای پنجاه تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ دَ/ دِ)
راه بین. راه شناس:
اندرین بحث ار خرد ره بین بدی
فخر رازی رازدار دین بدی.
مولوی.
رجوع به راه بین شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. سکنۀ آن 439 تن می باشد. آب آن از رودخانه فیروزآباد و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
گروهی که معمودیه و قربان و هدایا را معتقدند و آنان را اعیادی است و در عبادتگاه خویش گاو و گوسفند و خوک قربانی کنند و زنان را از صحبت ائمۀ خویش مانع نشوند، اما نکاح ناشایسته را زشت دانند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ جَ)
خط پیشانی. کنایه از سرنوشت. (آنندراج) :
این سرنوشت بدهم دایم بکس نماند
سیلاب اشک شوید آخر خط جبینم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ هجین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). و رجوع به هجین شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
کسی که پیشانی وی مانند ماه درخشان و تابان باشد. (ناظم الاطباء) :
چون فلک هرکه برد سجدۀ خاک در تو
شود از خاصیت خاک درت ماه جبین.
سلمان ساوجی.
، ازاسمای محبوب است. (آنندراج). معشوق زیباروی:
خورشید نماینده بتی، ماه جبینی
کافوربناگوش مهی، مشک عذاری.
سنائی
لغت نامه دهخدا
جمع متعجب، شگفت زدگان افدانان جمع متعجب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیشانیی چون گل لطیف دارد (معشوق)، آنکه چهره ای چون گل لطیف دارد (معشوق)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مهاجم، تکندگان تازندگان جمع مهاجم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مهاجر، کار داکان فاتورایان جمع مهاجر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : (از صحابه کبار و مهاجرین انصار اشعار نقل کرده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
ماه پیشانی کسی که پیشانیش مانند ماه (قمر) درخشان باشد معشوق زیبا روی: خورشید نماینده بتی ماه جبینی کافور بنا گوش مهی مشک عذاری. (سنائی. چا. مصف. 324)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما بین
تصویر ما بین
میانه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهذبین
تصویر مهذبین
جمع مهذب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتجبین
تصویر محتجبین
جمع محتجب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار